سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ساعت 7:6 عصر جمعه 85/9/3

خدایا

آنکه در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشتتو در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نزار


¤ نویسنده: crazy

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:0 عصر جمعه 85/9/3

کا ش می دانستم زندگی با همه وسعت خویش محفل ساده ی غم خوردن نیست .......

زندگی خوردن و خوابیدن نیست .......

اضطراب و هوس و دیدن و نادیدن نیست ......

زندگی جنبش و جاری شدن است .......

از تماشا گه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند .......


¤ نویسنده: crazy

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:50 عصر جمعه 85/9/3

 یکی را دوست می دارم ولی افسوس که او هرگز نمی داند نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس که او هرگز نمی خواند به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم ولی او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

¤ نویسنده: crazy

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:9 عصر دوشنبه 85/8/29

3:-

¤ نویسنده: crazy

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:47 عصر یکشنبه 85/7/23

لحظه ی دیدار نزدیک است              باز من دیوانه ام ،مستم

باز می لرزد ، دلم ، دستم              بازگویی در جهانه دیگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!          

های! نپریشی صفای زلفکم را دست!

و آبرویم را نریزی دل!

لحظه ی دیدار نزدیک است


¤ نویسنده: crazy

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:13 عصر جمعه 85/7/21

3:-"

¤ نویسنده: crazy

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:34 عصر پنج شنبه 85/7/20

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن

خدایا بی پناهم
ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است
ببین غرق گناهم


¤ نویسنده: crazy

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:45 عصر سه شنبه 85/7/18

هر کجا هستم، باشم.

آسمان مال من است.

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند قارچ های غربت؟

من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی ست، کبوتر زیباست.

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

واژه ها را باید شست.

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.

چترها را باید بست،

زیر باران باید رفت.

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.

دوست را زیر باران باید دید.

عشق را، زیر باران باید جست.

زندگی تر شدن پی در پی،

زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است.

 

 


¤ نویسنده: crazy

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:37 عصر سه شنبه 85/7/18

یه روز یه کفشدوزک دیدم و عاشقش شدم . روش یه علامت گذاشتم اون کفشدوزک نمی دونست من دوسش دارم نمیدونم که اون چه حکمتی داشت که هر جا می رفتم یا اسمش بود یا خودش یا صدای خنده هاش یا مهربونیاش و یا ...... . به حدی دوسش داشتم که کور شده بودم هیچی وهیچ کس و نمی دیدم اون شده بود خوابه من روزو شب من آرزوی من اصلا دنیای من یه روز قلبم و شکست خیلی خیلی بد بود انگار همه ی چکوشای دونیا بسیج شده بودن برای شکستن قلب من . دلمو شکوند فرشته ها هر چی بقز و حسرت تو دنیا بود رختن تو دلم ابلیس یه زندان واسم درست کرد از آهن و ریسمان و ..... . دلم می خواست داد بزنم ، داد هم می زدم ولی کسی صدای من و نمی شنوید اون کفشدوزک تا فهمید که من روش علامت گذاشتم با نفرت پاکش کرد . از اون روز تا حالا دیوونگی و سرگردانی و غم وآرزو و حسرت همه جا با منه ایکاش آرزوی داشتن اون کفشدوزک به حقیقت بپیونده ایکاش غم ها ی دنیا از دلم می رفت بی رون ایکاش اون کفشدوزک می امد به این قلب شکسته ام چسب محبت می زد . ولی همه اش ایکاش

ایکاش این ایکاش ها وجود نداشت

¤ نویسنده: crazy

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:23 عصر دوشنبه 85/7/17

سلام به همه ی مهربونا می خوام از این به بعد واستون از درد و غم عشق و عاشقی و زخم هایی که به دلم زدن بنویسم

این و بدونید که عاشق شدن آ سونه ولی به انتظار عشق موندن خیلی سخته


¤ نویسنده: crazy

نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3      
3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
2
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
10491

:: درباره من ::

crazy
یه آدم خوب می خوای خوب مننم

:: لینک به وبلاگ ::


:: آرشیو ::

زمستان 1385
پاییز 1385

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

مترسک
آف
Ax

:: خبرنامه وبلاگ ::